عشق چیست؟ سو ء تفاهمی بین دو احمق؟؟؟!!!!!!
نه قطعا چیزی بیشتر از این است!!!
شاید بتوان از آن به یک نیروی محرک مثال زد
یا شاید هم نه به یک احساس خوب و شیرین که از جایی که نمی دانیم کجاست سر بر می آورد و لحظه های نابی را برایمان می سازد
یا نه!!! شاید بگوییم عشق آن است که در ذات انسان جاریست و پست ترین آن عشق انسان به انسان؟؟........
نه بهتر هم می توان تعبیر کرد نیاز انسان برای حرکت٬ رشد٬ شکوفایی٬ پیشرفت٬ لذت٬ اشتیاق٬تکامل و و و و ........! می توان تمام اینها را هم در این مفهوم گنجاند
اما نه!!! باز هم جلوتر!!! عشق طنین یک صدای آشنا٬شمیم یک نفس گرم و قریب٬ و جاری شدن سیال کلمات بر لبان پر عطش یک روح درد کشیده است. درد تنهایی٬درد خلوت گزیدن و درد بی صدای زجر کشیدن٬ درد فهمیده نشدن٬ درک نکردن٬ درک نشدن.....
عشق فصل مشترک دو روح تنهاست٬ تقسیم زندگی میان دو نگاه٬ سکوت آشنای دو لبخند؛ عشق وادی پنهان آرامش است٬هر لحظه اش بوی باد و باران چند هزارساله دارد٬ که در امتداد زمان از چشم های جان های درد کشیده و تنها جاری شده است...
ولی...
نه!!!! بیش از این ها هم می توان گفت و بیش از این ها هم خواهد بود.......
من اینجا ایستاده ام و حجوم عشق را بر لحظه های تنهای خویش اینگونه حس می کنم
من این راه را تا بدین جا آمده ام
تو چطور؟؟ در کجای این مسیر آشنا و تاریک ایستاده ای؟؟ در کدام منزل توقف نموده ای تا به جرعه ای آب لبان محتاج خود را تشنه تر کنی؟؟
تو چطور؟؟ تو کجایی؟
با نام او
انسان کیست؟
و انسان کامل چیست؟
و در این میان آنچه که نامش را عشق می گذاریم و در تمام لحظات زندگی ادعا می کنیم که بار سخت آن را به دوش می کشیم با تمام این ادعا آیا آن را می شناسیم؟
می خواهم در اینحا از درد مشترکی سخن بگویم
و بگویم چقدر احساس تنهایی می کنم
درست از آن زمان که عشق را شناختم و درست وقتی که قدم برداشتم تا زندگی را در دو روح دو بعد و دو ذهن آغاز کنم....درست از لحظه ای که قصد کردم تمام آنچه را که بدست آورده ام میان دو نگاه قسمت کنم کسی در فکرم فریاد زد که..... چقدر تنها هستم
من تنهایی را درد می کشم و عشق می ورزم
من اینجا آمده ام تا میان جمعی سخن بگویم
و گوشه ای از عشق بی سرانجام خود را تصویر کنم
من اینجا هستم تا آنچه را که از عشق شناخته ام بیان کنم
مرا دریابید
به احساس شما نیازمندم
بدرود.......